اجازه بدهید کمی عقب بروم و از خودم بگویم: تا همین چند وقت پیش من در دستۀ آدمهایی قرار میگرفتم که اسمشان را گذاشتهام “آدمهای شفاهی”. آدم شفاهی به کسی گفته میشود که هر آن چه میداند را فقط در ذهنش دارد و تنها رسانۀ حرفهایش همین یک وجب زبان است. آدم شفاهی معمولا اعتقادی به نوشتن ندارد. چرا؟ خوب میتواند دلایل متفاوتی داشته باشد.
مثلا یکی از مهمترین علتها برای من این بود که خیال میکردم حرفی برای گفتن ندارم، یا حرفهایم آن قدری ارزش ندارد که بخواهد وقت دیگران را بگیرد. دلیل دیگر این بود که بقیه به قدر کافی مینویسند، برای این جمعیت هشت میلیارد نفری، اگر فقط یکی دو میلیون نفر هم بنویسند کافیست، باقی دیگر اضافه است و بیفایده.
اما میدانید، آدمیزاد است دیگر. دلش میخواهد گوش شنوایی پیدا کند و حرفی بزند. از یک جایی به بعد خسته شدم، از حلقۀ آدمهای تکراری اطرافم خسته شدم. دلم میخواست این حلقه را گسترش بدهم، گوشهای جدیدی برای حرفهایم پیدا کنم و حرفهای جدیدتری بشنوم.
ردپاها را دنبال کردم و سرنخها را گرفتم تا رسیدم به کلید حل مشکل. و آن هم چیزی نبود جز نوشتن. فهمیدم نوشتن مهمترین بخش تفکر است. دقیقا شبیه به مرحلۀ پختن غذاست. گیرم که بهترین لوبیاها و سبزیها و گوشتهای جهان را بریزیم توی قابلمه. چه فایده اگر پخته نشوند. اما اگر شعله را روشن کنیم، آن وقت است که خوشمزهترین غذای جهان آفریده میشود.
پس به جای این که به سیاق گذشته، یک مشت حرف و کلمه و فکر خام را قورت بدهم، اول با شعلۀ داغ نوشتن میپزمشان و بعد میتوانم هم بدون خجالت به شما تعارف بزنم و هم خودم از این افکار مغزپخت شده لذت ببرم. صد البته که هنوز اول راهم و حالا حالاها تمرین لازم است تا دستپخت مامان پز پیدا کنم.
نوشتن با دست خالی
علاقه به مکتوب کردن چیز جدیدی نیست، خیلی هم قدمت دارد. قدمتش از علاقه به زیبا بودن یا رییس بودن یا خیلی چیزهای دیگر هم بیشتر است. اجداد بزرگ ما با هر زحمتی بوده حس و حالشان را روی در و دیوار غارها ثبت میکردند. حتی با این که نه زبان درست و حسابی داشتند و نه اسبابی برای نوشتن.
غارنگارۀ لاسکو، از قدیمیترین مکتوبات بشر
ما به نحوی جزو خوشبختترین آدمهای تاریخیم:
چون فقط کافی است اراده کنیم که بنویسیم. در کسری از ثانیه همۀ لوازم نوشتن مهیا میشود. از کاغذ و دفتر و مداد گرفته تا نوت گوشی و فایل ورد کامپیوتر و صفحههای خالی توییتر و سایت و هزار چیز دیگر.
اما فقط اینها نیست. دلایل محکمتری وجود دارد که شما را بیشتر از همیشه مطمئن میکند که باید همین الان نوشتن را شروع کنید:
یک
برای نوشتن باید چیزی بدانید
اگر خیال میکنید نویسندهها گوشۀ اتاقشان مینشینند و پا روی پا میاندازند و ناگهان به صورت معجزهآسا یک ایدۀ تمام و کمال مثل یک صاعقه به ذهنشان برخورد میکند و همان را روی کاغذ مینویسند، پس معلوم است که تا به حال یک بار هم دست به قلم نشدهاید.
نوشتن بدون خواندن و یادگرفتن امکانپذیر نیست. شاید برای نوشتن یک مقالۀ دو هزار کلمهای نیاز داشته باشید ده هزار کلمه بخوانید و یاد بگیرید.
وقتی شروع به نوشتن کنید، تازه دستتان برای خودتان رو میشود که چقدر کم میدانید و چقدر کم خواندهاید. آن وقت مجبور میشوید میزان ورودی اطلاعاتتان را چند برابر کنید تا قدرت نوشتنتان بیشتر شود.
هیچ چیزی مثل تلاش برای نوشتن یک مقالۀ درست و حسابی نمیتواند شما را وادار به خواندن و یادگرفتن کند.
عملا بعد از مدتی تمرین نوشتن، متوجه میشوید که چقدر دانستههایتان نسبت به نادانستههایتان بیشتر شده و چطور نوشتن، از شما آدم داناتری ساخته است.
دو
از توهم خودبزرگ پنداری نجات پیدا میکنید
اگر کمی اطلاعات عمومی داشته باشیم، خیال میکنیم که از عالم و آدم بهتر میدانیم.
حتما برای شما هم بارها پیش آمده که وقتی در یک جمع کاری یا خانوادگی، پای یک بحث تخصصی مثل افزایش شاخص سهام در بورس وسط کشیده شده، بلافاصله تمام افراد آن جمع از رشتهها و تخصصهای مختلف، هر کدام یک کامنت تخصصی پراندهاند و یک تحلیل ارائه دادهاند، آن هم با ژست گرگ وال استریت! قسمت بدتر ماجرا این که هر کسی هم حق را به خودش میدهد که من درست میگویم.
اما حقیقت این است که فضای گفتگوی شفاهی با گفتگوی مکتوب زمین تا آسمان با هم متفاوت دارد. شاید شما وسط یک بحث شلوغ که هر کس سعی دارد با صدای بلندتری حرفش را به بقیه اعلام کند، بتوانید برندۀ یک مباحثه شوید، اما اگر تصمیم بگیرید که همان حرفها را بنویسید و مثلا در یکی از شبکههای اجتماعی پست کنید، تازه میفهمید که چقدر استدلال و منطقتان لنگ میزند.
مشکلات تفکر شفاهی
یکی از دلایل این اتفاق این است که در فضای گفتگوی شفاهی، از آنجا که چندین نفر مشغول صحبت هستند، تمرکز ذهن روی مباحث کم میشود و با دقت کمتری به اعتبارسنجی دادهها میپردازد. ضمن این که در یک گفتگو شما ناخودآگاه از زیر بسیاری از اشکالات صبحتهایتان قسر در میروید، چون مدام شخص جایگاه شخص متکلم دست به دست میشود و رشتۀ کلام و تفکر افراد حاضر در آن بحث پاره میشود و این چنین دچار یک خطای شناختی میشوند.
اما وقتی شما در مورد همان موضوع بنویسید، تازه تمام اشکالات منطقی خودشان را نشان میدهند و علاوه بر آن شما متکلم وحده این بحث میشوید و همۀ چشمها به نوشتۀ شماست و کوچکترین خطایی از چشم خوانندگان متنتان دور نمیماند.
پس اگر میخواهید مطمئن شوید که واقعا در مورد موضوعی میدانید یا نه، سعی کنید در بارهاش بنویسید. اینجاست که عیارتان برای خودتان مشخص میشود و از دست این توهم “من خیلی میدانم” راحت میشوید.
سه
نوشتن از شما انسان قویتری میسازد
وقتی چیزی مینویسید و منتشر میکنید، تمام مسئولیت نوشتهتان بر عهدۀ شخص خودتان است و چون خاصیت متن مکتوب این است که ثبت میشود، پس نمیتوانید از زیر بار نوشتههای خودتان شانه خالی کنید و باید در برابر هر نوع انتقاد یا اعتراضی یک گوش شنوا باشید، اگر درست بودند با آغوش باز بپذیریدشان، اگر اشتباه بودند از نوشتۀ خود با تمام قدرت دفاع کنید و حتی آمادگی داشته باشید که برای اشتباهتان عذرخواهی کنید.
علاوه بر آن باید نوشتههای خود را به چشم فرزندتان نگاه کنید و از آنها مراقبت کنید، یک مراقبت تمام عیار و مداوم. که خوب نیازی به توضیح ندارد که چه کار سختی است. تداوم در مراقبت به این معناست که باید در بازههای زمانی تعیین شدهای، نوشتههایتان را پایش و پالایش کنید، آنها را بهروز رسانی کنید، ایرادات قبلی را برطرف و نکات جدیدی را به آن اضافه کنید.
تمامی این کارها، بسیار سخت و طاقتفرسا هستند.
انتقادپذیری، عذرخواهی، اعتراف به اشتباه، مراقبت و مواردی از این دست، گرچه در ظاهر آسان و دوستداشتنی به نظر میرسند اما کارهای بسیار سختی هستند.
وقتی شما مینویسید، آرام آرام از یک آدم حساس نازکنارنجی که تا به حال کسی جرات نکرده بگوید بالای چشمت ابرو است، به یک فرد محکم، قوی و ثابتقدم تبدیل میشوید و دیگر حرفهای جزئی یا انتقادات نامربوط نمیتوانند شما را به راحتی قبل از پا دربیاورند.
چهار
مسئولیتپذیر میشوید
نوشتن یک فرایند است نه یک اتفاق. این طور نیست که در عرض یک ساعت مطلبی بنویسید و تمام بشود. نه، نوشتن یک فرایند ادامهدار در طول زمان است و هرگز به پایان نمیرسد.
حتما تا به حال دیدهاید که در مقدمۀ بسیاری از کتابها، چندین یادداشت از نویسنده در طول زمانهای مختلف وجود دارد که نشان میدهد کتاب در چندین مرتبه بازنویسی و اصلاح شده است.
همان طور که اندیشه و تفکر شما در طول سالها رشد میکند و هربار زوایای جدیدی به آن اضافه میشود، وقتی به سراغ نوشتههای قدیمیتان بروید میبینید بسیاری از جنبهها مورد غفلت قرار گرفتهاند و برای همین به صرافت بازنویسی و ویرایش متن میافتید.
پس نوشتههای خود را به چشم فرزندانتان ببینید. همان طور که یک کودک از لحظۀ تولد احتیاج به مراقبت و پرورش دارد، نوشتههایتان هم نیازمند بازبینی و بازنویسی هستند. و این اهمیت دادن به نوشتهها و رسیدگی دائمی به آنهاست که باعث میشود شما به مرور به انسان مسئولیتپذیرتری تبدیل شوید.
پنج
نوشتن دوستان جدیدی به شما میدهد
وقتی در یک حوزۀ خاص بر حسب علاقهمندی خودتان مینویسید، به مرور افراد هم علاقۀ خودتان را پیدا میکنید، نوشتههایشان را میخوانید، برایشان کامنت میگذارید یا ایمیل میفرستید، آنها به پیام شما پاسخ میدهند و به این ترتیب یک ارتباط شکل میگیرد.
این ارتباطات به مرور گستردهتر میشوند و در نهایت منجر به تشکیل یک شبکۀ بزرگ از افراد همفکر و هم علاقهتان میشود که میتوانید به راحتی با هم تبادل نظر کنید، به هم کمک کنید، در نشستها یا ایونتهای مرتبط شرکت کنید، موقعیتهای تحصیلی یا شغلی مناسبی به هم معرفی کنید و در یک کلام دوستان وفاداری پیدا کنید که میشود رویشان حساب باز کرد.
شش
افق دیدتان گستردهتر از قبل میشود
همان طور که قبلا نوشتم، نوشتن احتیاج به خواندن دارد و خواندن نیاز نوشتن را در ما بیدار میکند و این چرخۀ دوستداشتنی میتواند تا ابد ادامه پیدا کند.
اما وقتی درون این چرخه قرار میگیرم، با هر بار آموختن و آشنا شدن با یک متفکر یا نویسنده یا سبک جدید، پنجرههای بیشتری از دانش و بینش و فهم برای ما باز میشود. نگاه کردن از این پنجرههای مختلف به جهان، به ما یک نگاه چند بعدی میدهد و ذهنمان را از آن قفس تنگ تعصب آزاد میکند. متوجه میشویم که یک نگاه تکبعدی و یکجانبه به جهان و تمام مسائلش هیچ محلی از اعراب ندارد و از دست آن همه خطکشی فکری و درست و غلطهای متعصبانه راحت میشویم.
وقتی بیشتر مینویسیم و بیشتر میخوانیم، قد فکرمان بلندتر میشود و میتوانیم افقهای دورتری را ببینیم.
هفت
با نوشتن میتوانید به خودتان افتخار کنید
نوشتن از سختترین کارهای جهان است. نوشتن رنج دارد، درد دارد، باید برایش عرق و خون بریزید. نوشتن شما را تا نیمههای شب بیدار نگه میدارد، به مغزتان فشار میآورد، چشمهایتان را به صفحههای نمایشگر خیره و تبدیل به یک کاسۀ خون میکند، شما را از زمان جدا میکند، شاید حتی یادتان برود که ساعتهاست نخوابیدهاید و چیزی نخوردهاید. در درازمدت میتواند یکی یکی مهرههای گردن و کمرتان را ناقص کند.
بله این لیست میتواند بیشتر از این هم ادامه پیدا کند و زخمهای بیشتری را به شما یادآوری کند.
اما آنچه که در نهایت پس از این همه زخم و خون و آتش به جا میماند، نوشتۀ شماست که مدتها برایش زحمت کشیدید و تمام این سختیها را به جان خریدید تا شکل بگیرد و رشد کند.
نمیدانید چه لذتی دارد وقتی به خودتان نگاه میکنید که از پس همۀ این سختیها برآمدهاید و از دل این جنگ با دست پر برگشتهاید. پس اگر مدتی است که به خودتان افتخار نکردهاید، همین الان یک قلم و کاغذ پیدا کنید و بنویسید.
هشت
میتوانید دردی را دوا کنید
یک انسان قرن بیستویکمی در طول زندگیاش میلیونها بار در گوگل سرچ میکند و تریلیونها بایت داده مصرف میکند. پس بهانه نیاورید که نوشتههای من مگر به درد کسی هم میخورد یا کسی آنها را نمیخواند و هزار بهانۀ دیگر.
اگر قرنها پیش برای به دست آوردن کتابی باید کیلومترها سفر میشد و ماهها زمان برای یافتنش خرج میشد، امروزه بیشتر از هر وقت دیگری در تاریخ، نوشتهها فرصت دارند تا توسط افراد مختلفی در جغرافیایی نامحدود خوانده شوند. و آن افراد میتوانند پاسخ یک سوال، یا یک راه حل، یا حتی یک کلمه از شما بیاموزند و این یعنی شما با نوشتنتان این قدرت را پیدا کردهاید که مشکلی را از کسی حل کنید.
شاید سوپرمن بودن در دنیای واقعی بیشتر شبیه یک خیال باشد، اما در دنیای نوشتهها شما میتوانید تبدیل به یک قهرمان شوید و با نوشتن به دیگران کمک کنید.
نه
شما با کلمات روی کاغذ ثبت میشوید نه با حرفهای روی هوا
اگر دوست دارید که از نقش یک ناظر منفعل دربیایید و تاثیری بر جهان بگذارید، باید بنویسید.
نوشتههای شما این قدرت را دارند که شبیه یک معجون جاودانگی عمل کنند و نگذارند شما برای همیشه در تاریخ مدفون شوید.
در دنیایی که آدمها یادشان نمیآید روز قبل چه کار کردند، آیا واقعا انتظار دارید که در ذهن آنها بمانید یا اندیشه و تفکر شما سینهبهسینه به آیندگان برسد؟ بهترین میراثی که هر کس میتواند از خودش به جا بگذارد، نه املاک گران قیمت، که کلمههای بیقیمت هستند.
علاوه بر این، ثبت افکارتان در طول زمان، این فرصت را در اختیارتان قرار میدهد که سیر رشد و دگردیسی تفکر و اندیشهتان را در گذر سالها ببینید و درک کنید. همۀ ما در روزهایی از زندگیمان دچار یاس فلسفی میشویم که تابهحال چه کار مهمی در زندگیمان انجام دادهایم یا چقدر توانستهایم از روزهایمان به خوبی استفاده کنیم. وقتی شما عادت نوشتن و مکتوب کردن داشته باشید، میتوانید در چنین مواقعی با رجوع به نوشتههایتان فرایند رشد و پیشرفت فکری خود را ببینید و از دست این افسردگیهای فلسفی نجات پیدا کنید.
نوشتن بهترین زنجیر برای مهار سگ سیاه افسردگی است.
ده
به ساخت بنای فرهنگ و تمدن هزاران ساله کمک میکنید
فرهنگ و هنر شبیه یک عمارت استوار هستند که در طول تاریخ، انسانهای مختلف در دورههای مختلف هر کدام با گذاشتن آجری بر آن، به ساخته شدن و محکمتر شدن این بنا کمک کردهاند.
هر آنچه که امروز در قالب تمدن داریم، از هنر و ادبیات و تاریخ و علم و آیین، به خاطر نوشتههای انسانهای پیش از خودمان داریم.
اگر دوست داریم این بنای شکوهمند که از تلاش میلیونها انسان در طول دهها هزار سال تاریخ بشری ساخته شده، هم چنان رفیعتر شود و روز به روز به زیبایی و استواریاش افزوده شود، باید ما هم برای ساختش آستین بالا بزنیم و از خودمان اثری در آن به جا بگذاریم.
چه بسا اگر نوشتههای پیشینیان نبود، مثلا اگر رسالههای افلاطون و ارسطو هرگز نوشته نمیشد، یا داستایفسکی برای ما برادران کارامازوف یا آنا کارنینا را روایت نمیکرد، اگر داستانهای پهلوانیها توسط فردوسی برایمان ثبت نمیشد و هزاران اگر دیگر، جهان امروز به جای تاریکتر و وحشتناکتری تبدیل میشد. اگر باور ندارید که فرهنگ و تمدن در گذر زمان و بر پایۀ کارهای پیشینیان انجام میشود، پست بر شانههای غول را بخوانید.
و در آخر
در ابتدای این نوشته به شما قول دادم با ۱۰ دلیل قانعتان کنم که بنویسید. اگر هنوز قانع نشدهاید، اشکال از من نیست، بلکه از سیستم قانع شدن خودتان است!
جدای از شوخی اینها همه فقط حاصل یافتهها و غواصی کمعمق من در نوشتن است. پس خیال نکنید که این فهرست همین جا تمام میشود.
مطمئنم اگر پای حرف اهل فن، آنها که تا اعماق این اقیانوس زیبا و بینظیر شنا کردهاند، بنشینید، میتوانند در کسری از ثانیه دهتا دیگر از این فهرستها جلویتان بگذارند.
شما هم میتوانید همین الان دست به قلم شوید و فهرست خودتان را بسازید، آن را منتشر کنید و حتی شده یک نفر را به نوشتن ترغیب کنید.
نوشتن مسری است، پس ماسک نزنید و تا میتوانید دیگران را به نوشتن آلوده کنید.
سلام. خیلی خوب نوشتید.
چنان ساده و روان کلمات را به بازی گرفته اید،
که برای یک آن از اینکه گاهی وقت ها من هم می نویسم، به خودم بالیدم.
ممنونم از لطفتون:)
همین که شما با قلم دوست داشتنیتون از این متن خوشتون اومده، باعث میشه بیشتر برای نوشتن انگیزه بگیرم
سلام مینو جان
با خوندن این نوشته انگیزه گرفتم که برم بنویسم.
حیف که این روزها مدام طی میشن بدون اینکه چیزی بنویسم. حسرت ننوشتن پایان هر روز همراهمه.
امیدوارم زود از این روند خارج بشم و من هم همچین لیستی رو برای خودم تهیه کنم.
سلام بر کاپیتان:)
خیلی خوشحال شدم که این نوشته پراشتباه رو خوندی و ممنونم که کامنتت بهم یادآوری کرد که دست از تنبلی بردارم و بنویسم!
سپاس بیکران