یک ذهن گرسنه هرگز نمیتواند ایدههای خلاقانه تولید کند، یک ذهن ایدهپرداز نیاز به غذایی مناسب برای مصرف دارد، در این مقاله غذاهای جذابی برای ذهنهای گرسنه پیشنهاد میکنیم!
یک تحقیق انجام شده در آمریکا، نشان داده که هر آمریکایی به طور میانگین ۶۷ دقیقه در روز را به غذا خوردن اختصاص میدهد. نتایج یک تحقیق دیگر هم به این صورت است که افرادی که در خانه آشپزی میکنند و غذای خانگی میخورند، به طور میانگین ۲ ساعت و ۶ دقیقه در روز را در آشپزخانه میگذرانند.
این آمار و ارقام مربوط به کشوری است که فرهنگ غذایی رایج در آن، بیشتر به غذاهایی تاکید دارد که در کمترین زمان آماده میشوند.
حالا خودتان با یک دو دوتا چهارتا حساب کنید که در کشور ما که فقط جا افتادن قرمه سبزی خودش یک پروسه حداقل یک ساعته است، این آمار چقدر بیشتر میشود.
اگر که کمی به رژیم غذاییمان هم حساس باشیم و بخواهیم از یک برنامه خوب و معتبر پیروی کنیم، احتمالا بیش از پنج ساعت در هر روزمان صرف شکم میشود.
خوب تا اینجا حرفی نیست، غذا خوردن نیاز اساسی ما انسانهاست و چه کسی پیدا میشود که ادعا کند از غذا بدش میآید؟
حداقل خود من که یک شکموی تمام عیارم و اصلا سعی نمیکنم ادای روشنفکری دربیاورم که غذا نخورید و به خوردن اهمیت ندهید و این حرفها.
تمام حرف من در این است که بیایید بین اعضای بدنمان فرق نگذاریم:
اگر این همه به شکمهایمان بها میدهیم، پس باید حداقل توجهی هم به مغزهایمان داشته باشیم چون ذهن گرسنه نمیتواند تبدیل به یک ذهن ایدهپرداز شود.
مغزی که ۲۴ ساعته در ۷ روز هفته برایمان کار میکند،ارزشش را دارد که برایش کمی وقت و توجه خرج کنیم.
مغز شکمو
نه تنها مغز ما هم غذا میخورد، بلکه بسیار هم شکمو است!
ولی بگذارید اول مشخص کنیم که منظورمان از غذای مغز چیست.
تمام اطلاعاتی که در طول روز دریافت میکنیم، از فیلم و سریالی که میبینیم گرفته تا کتاب و مجلهای که میخوانیم و پستهایی که در شبکههای اجتماعی نگاه میکنیم و موزیکی که گوش میدهیم و تمام حرفهایی که با دیگران رد و بدل میکنیم و هر آن چه که چشمهایمان میبیند: از در و دیوار اتاق گرفته تا آدمهایی که در خیابان در حال عبور هستند. در یک کلام هر اطلاعاتی که وارد مغزمان میشود و پردازش میشود، جزو منوی غذایی آن محسوب میشود.
میبینید که چقدر شکمو است! و همیشه هم به دنبال پیدا کردن یک غذای جدید است.
آیا تا به حال سعی کردهاید یک روز تمام در یک اتاق در بسته بدون هیچ امکاناتی بمانید؟ نه گوشی، نه تلویزیونی و نه هیچ چیز دیگر. یک اتاق خالی خالی.
میبینید که حتی فکر کردن بهش هم وحشتناک و غیرقابل تحمل است.
به این خاطر که مغز ما احتیاج به غذا دارد، و بدون غذا نمیتواند دوام بیاورد.
این اطلاعات به چه درد ذهن ایدهپرداز میخورد؟
مثل بقیه ارگانهای زنده که با دریافت غذا میتوانند رشد کنند، مغز هم خودش را مرتب به وسیله اطلاعاتی که دریافت میکند توسعه میدهد و به یک شناخت و درک از جهان اطرافش میرسد.
مثلا فرض کنید شما برای اولین بار یک غذای کاملا جدید میخورید:
ذهن شما تا به حال بر اساس تجربهای که از غذاها و طعمهای قبلی داشته، به یک شناخت و درک از طعم و مزه رسیده بود، اما به محض خوردن اولین لقمه از غذای جدید، اطلاعات قبلیاش را به روز میکند و فهمش بیشتر میشود.
یا مثلا کیبورد گوشیهای هوشمند را در نظر بگیرید:
اکثر این کیبوردها این امکان را دارند که وقتی یک یا دو حرف را وارد کنید، تعدادی کلمه به شما پیشنهاد میدهند. در شروع کار، به صورت پیش فرض تعدادی کلمه از قبل در حافظهشان ذخیر شده که معمولا تعدادشان زیاد نیست. وقتی شما یک گوشی جدید میخرید تا مدتی این لیست کلمهها به کارتان نمیآید، چون هم تعدادشان کم است و هم کلماتی نیستند که شما به صورت روزمره زیاد استفاده میکنید.
اما وقتی مدتی با گوشی کار میکنید، هر بار که یک کلمه جدید تایپ میکنید، در حافظه کیبوردتان ذخیره میشود و دفعه بعدی که میخواهید این کلمه را تایپ کنید، گوشیتان جلوتر به شما پیشنهادش میدهد.
و بعد از گذشت چندماه می بینید که عملا گوشیتان برای خودش یک پا حرفهای کار بلد شده و بدون کمترین تلاش برای تایپ کلمههای جدید، میتوانید کاملا به حدسهایش اعتماد کنید.
در واقع یک فرایند یادگیری برای کیبوردتان اتفاق افتاده: هربار با دریافت کلمههای جدید آنها را یاد گرفته و به این وسیله دانشش از کلمهها را ارتقا داده.
اتفاقی که برای مغز میافتد هم در یک حالت ساده شبیه به این فرایند است، با این تفاوت که همان اول کار کسی نبوده که برای ما یک سری اطلاعات از پیش آماده شده داخلش بریزد. (که البته اگر بخواهیم تخصصی به قضیه نگاه کنیم و به آرای یونگ اتکا کنیم، این گزاره کاملا درست نیست. اما فعلا کاری با این حرفها نداریم).
پس مهم است که مغزمان به طور مناسب اطلاعات دریافت کند تا بتواند خودش را توسعه دهد، و هرچه توسعهیافتهتر باشد، میتواند بهتر فکر کند، بهتر تصمیم بگیرد و خلاقتر باشد.
بنابراین برای داشتن یک ذهن ایدهپرداز باید مرتب آن را به وسیله جریانی از ورودیهای مناسبی تغذیه کنید.
کالباس یا آبگوشت؟
من منکر طعم خوب غذاهای فست فودی و لذت خوردنشان نیستم، ولی باید واقعیت را بپذیریم، همان طور که برای داشتن یک بدن سالم نمیتوانیم روی رژیم غذایی مبتنی بر فست فود و نوشابه و چیپس و پفک حساب کنیم، برای داشتن یک ذهن خلاق و توانمند هم نمیتوانیم به محتواها و اطلاعات فریبنده ولی بیمصرف دل خوش کنیم.
شبکههای اجتماعی محل عرضه محتوای فست فودی هستند.
از این به بعد به محتواهایی که خیلی سریع آماده و مصرف میشوند، ظاهر خیلی دلچسبی دارند، مصرفشان لذت بخش است اما در نهایت نه تنها به ذهنمان سودی نمیرسانند بلکه باعث مریض شدنش میشوند، محتوای فست فودی میگویم.
یک پست جدید از مستر تیستر، یا ویدیویی از سفر صدف بیوتی، یا عکس از ناهار یک اینفلوئنسر، همه جزو محتواهای فست فودی حساب میشوند.
وجود اینها برای مغز ضروری نیست و فقط یک توهم از غذای مناسب برای ذهن است.
نمیگویم همین حالا در تمام شبکههای اجتماعیتان را تخته کنید، نه. نمیتوانیم ویژگیهای منحصر به فرد سوشال مدیا را نادیده بگیریم، مثل شبکه سازی، برقراری رابطه با افراد همعلاقه و هم دغدغه خودمان، داشتن یک تریبون شخصی و کلی فایده دیگر.
مسئله مهم حفظ یک تعادل است، سعی کنید غذاهای مفید و لازم را به مغرتان برسانید، در کنارش از مصرف محتواهای جذاب شبکههای اجتماعی هم لذت ببرید.
هر غذایی مناسب یک ذهن ایدهپرداز نیست! مهم است که به یک رژیم غذایی مناسب و سالم برای مغز فکر کنیم.
غذاهای پیشنهادی برای ذهن ایدهپرداز
یک: داستان
انسانها موجوداتی قصهگو هستند. ذات انسان برای قصه گفتن و قصه شنیدن آفریده شده است. وقتی شما برای دوستانتان از خاطرات دوران سربازی میگویید، در حال قصه گفتن هستید یا وقتی با علاقه به ماجرای خواستگاری دوستتان گوش میکنید، در حال شنیدن قصه هستید.
تا به حال دقت کردهاید که وقتی کسی برای شما خاطرهای میگوید، در ذهنتان دارید تصویری از آن اتفاق میسازید؟
مثلا من اگر به شما بگویم که:
دیروز همسایه روبهروییمان را با یک پیژامه راه راه آبی و یک رکابی سفید روی پشت بام دیدم که همین طور که سعی میکرد دیش را جابجا کند، پایش به یک سیم گیر کرد و از آن بالا افتاد پایین،
به احتمال زیاد از همین چندتا جمله یک تصویر در ذهنتان ساختید.
برای همین است که ذهن ایدهپرداز عاشق شنیدن داستان است، چون میتواند حسابی برای خودش خیال کند و تجسم کند و از واژهها تصویر بسازد.
و چه چیزی بیشتر از ساختن برایش خوشآیند است؟
پس برای این که به ذهنتان یک حال اساسی بدهید، یک رمان انتخاب کنید و بخوانید و بگذارید سرتان از تصویرهایی که بیوقفه ساخته میشود پر شود.
علاوه بر تصویرسازی، وقتی یک داستان یا رمان میخوانیم، میتوانیم زاویه جدیدی از زندگی را تجربه کنیم که خارج از آن داستان امکان تجربهاش برای ما وجود ندارد.
یا با شخصیتهایی رو به رو می شویم شاید در زندگی معمولی هرگز شانس مواجه شدن با آنها را نداشته باشیم.
پس با قصه خواندن به صورت ذهنی تجربههای جدید و منحصر به فردی را تجربه میکنیم، با تیپهای شخصیتی متفاوت رو به رو میشویم، به دورانهای تاریخی متفاوت سفر میکنیم و همه اینها به توسعه ذهنمان کمک میکنند.
دو: فیلم
سینما همیشه میتواند ذهن ما را به وجد بیاورد. حتما برایتان پیش آمده که تا مدتها بعد از تماشای یک فیلم خوب، هنوز ذهنتان درگیر فیلم و شخصیتهایش بوده. یا زمانی قهرمان فیلم دچار آسیب یا مرگ میشود چطور متاثر میشوید و غصه میخورید.
سینما از طرفی از قدرت قصهگویی استفاده میکند، و از طرف دیگر با ساختن صحنههای بصری یک معجون خوشمزه و مقوی برای مغز مهیا میکند.
وقتی یک فیلم تماشا میکنیم، در هر لحظه ذهنمان مشغول آنالیز و بررسی تمام جزئیات صحنه است:
از حالت و اکتهای چهره و بدن بازیگران گرفته، تا صحنهپردازی و لباس و گریم و نورپردازی زاویه دوربین. بخش بزرگی از این پردازشها توسط بخش ناخودآگاه ذهن انجام میشود و ما ممکن است اصلا متوجه این پروسه پیچیدهای که در حال اتفاق در مغزمان رخ میدهد نمیشویم. اما این حجم از درگیری و فعالیت در طول تماشای یک فیلم برای مغز یک ورزش و چالش جدی و سازنده است. درست مثل یک شهربازی کوچک پرهیجان با تعداد زیادی وسایل بازی پرهیجان.
در سینما تصاویری خلق میشود که در دنیای واقعی وجود خارجی ندارند. درست مثل زمانی که یک رویا پر از تصاویر عجیب و مبهوتکننده میبینید. کارگردانهای بزرگ و خلاق سینما میتوانند برای شما رویا بسازند. و تماشای این رویاها میتواند شما را به یک رویاپرداز بزرگ تبدیل کند.
ژانرهای مختلف در سینما مثل وسترن، درام، کمدی، علمی تخیلی، اکشن، فانتزی و … هر کدام بر اساس ویژگیهایی که دارند میتوانند به نوعی در تقویت خلاقیت کمک کنند. هم چنین دنبال کردن سبکهای مختلف از دورههای مختلف تاریخ سینما، پیگیری آثار یک فیلمساز در طول یک بازه زمانی چند ساله، سینمای ملتهای مختلف با دیدگاه و جهانبینیهای مختلف برای این که تبدیل به یک سینما دوست حرفهای بشوید لازم است.
از طرف دیگر تماشای فیلم میتواند ذائقه بصری و ذوق زیباییشناسانه را در افراد تقویت کند.
با دیدن فیلمهای مخلف میتوانیم با کاراکترها و شخصیتهایی مواجه شویم که در زندگی عادی شاید به ندرت برایمان رخ بدهد. با تماشای تیپهای شخصیتی مختلف بر پرده سینما، و بررسی حالات روحی و روانی و ویژگیهای اخلاقی شخصیتهای یک فیلم، تمام این اطلاعات در دیتابیس مغز ما ذخیره شود و دفعه بعدی که در زندگی واقعی با یک مثلا کلاهبردار مواجه شدید، توانایی تشخیص و شناخت برای شما افزایش پیدا میکند.
وقتی گرههای داستانی مختلف در طول یک فیلم اتفاق میافتد و شخصیتهای فیلم مجبور به تصمیمگیری یا انتخاب میشوند، ذهن ما نیز همزمان خودش را در همان موقعیت داستانی قرار میدهد و شروع به تصمیمگیری میکند. بنابراین سینما میتواند از شما شخصیتی قاطع و مستقل در تصمیمگیری بسازد.
برای همین تماشای یک فیلم خوب، میتواند لطف بزرگی در حق ذهن ایدهپرداز شما باشد.
چند نکته مهم
- سینما مترداف با هالیوود نیست. هالیوود فقط بخشی (نه چندان خلاقانه) از پیکره عظیم سینماست. برای پرورش ذائقه سینماییتان قطعا لازم است از فرهنگهای مختلف و از جریانهای پیشرو و آوانگارد فیلم تماشا کنید.
- سینما مترادف با سینمای تجاری نیست. سینمای تجاری شامل فیلمهای کلیشهای و سطحی است که صرفا برای تفریح است. کلیشهای بودن این فیلمها چه در روند فیلمنامه، دیالوگ، شخصیتپردازی و … در دراز مدت فقط میتوانند از ذهن خلاق شما، یک ذهن تنبل و بیمار بسازند.
- همان طور که یک وعده غذایی برای بدن لازم و ضروری است، خوردن مثلا ده وعده غذایی در روز قطعا منجر به بیماری شما خواهد شد. این اتفاقی است که در مورد تماشای فیلم هم میتواند بیفتد: لطفا به فیلم دیدن معتاد نشوید. تماشای دیوانهوار چندین قسمت سریال یا فیلم در یک روز به مغزتان بیش از حد ظرفیتش فشار میآورد و ممکن است مثل یکی از همان صحنههای اکشن فیلمها، منفجر شود و چیزی جز گرد و غبار ازش باقی نماند!
این منو در حال تکمیل است!
سرآشپز در تلاش است تا همیشه با پیشنهادهای خوب، ذهن ایدهپرداز شما را خوشحال کند:)
شما هم از غذاهای مورد علاقه ذهنتان بنویسید و در تکمیل این منو سهیم باشید.