فکر نوشتن این مقاله از یک رنج شخصی آغاز شد: رنج نخواندن. رنج به یادآوردن گذشتههای باشکوه که میتوانستم روزها پیدرپی بخوانم و برای ساعتهای متوالی در خواندن یک کتاب غرق شوم. اگر شما جزو آن دسته از کسانی هستید که هنوز میتوانید با همین سبک و سیاق بخوانید و از خواندن لذت ببرید، پس میتوانید از مطالعۀ این مقاله چشمپوشی کنید و به جای گذران وقت برای خواندنش، کتابی را تورق کنید. اما اگر شما هم یک رنج کشیده شبیه من هستید و مدتهاست نتوانستهاید درست و حسابی کتابی را بخوانید و لذت ببرید، پس به من افتخار همراهی بدهید تا ببینیم بلاخره میشود برای این درد درمانی پیدا کرد یا نه.
مشکل از کجاست؟ از من یا کتابها؟
سالها پیش که هنوز فروشگاههای اینترنتی وجود نداشتند و یک سال طول میکشید تا کتابهای چاپ جدید از تهران خارج شوند و به شهرهای دیگر برسند، من تشنۀ کتابهای نو از این کتابفروشی به آن یکی سرگردان بودم و توی قفسهها دنبال کتابهای تازه رسیده چشم میچرخاندم. آن قدر برای خواندن ولع داشتم که حاضر بودم هر روز پیاده راستۀ کتابفروشیها را گز کنم و ساعتها راه بروم تا بلکه کتابی چشمم را خیره کند. بعد از خرید، هنوز از مغازه بیرون نیامده کتاب را باز میکزدم و میخواندم. در پیادهرو موقع راه رفتن میخواندم و سوار بر اتوبوس هنگام برگشت به خانه میخواندم و شب با یک چراغ قوه در تاریکی میخواندم و صبح با چشمان پف کرده از کمخوابی میخواندم و میخواندم و میخواندم تا وقتی که صفحۀ آخر تمام میشد.
وقتی کتاب را میبستم، تازه متوجه دور و اطرافم میشدم. انگار تا قبل از آن کسی صدای محیط را برایم میوت و تصاویر اطراف را پیش چشمم تار کرده بود. خلاصه که کتاب خواندن در سالهای نه چندان دور برایم به همین ترتیب میگذشت: دیوانهوار و عاشقانه و تماموقت.
اما امروز چه؟ در عصر شبکههای اجتماعی و اینترنت پرسرعت و فروشگاههای اینترنتی و سیستم پست یکپارچه، من نشستهام و کوهی از انبوه کتابهای نخوانده در برابرم است و تنها کاری که میکنم، افسوس خوردن و آه کشیدن است. کتابهایی که میدانم جذابند و بهدرد بخور و هیجانانگیز و لازم برای دانستن.
کتابهایی که با وجود گران بودن، خریدمشان و مرتب در کنار هم چیده شدهاند.
کتابهایی که با کاغذ بالکی، سبکند و نرم و لطیف. نه چشم را خسته میکنند و نه دست و گردن را اذیت.
انگار که تمامی کائنات دست به دست هم دادهاند تا من بتوانم بخوانم. اما من نمیخوانم. پس گویا مشکل از من است نه از ابر و ماه و خورشید و فلک!
کالبدشکافی یک رنج
میخواهم جدا از تمامی احساسات و سرزنشها، خیلی جدی و منطقی برای کشف دلیل این نخواندنها تلاش کنم.
در اولین مرحله بهترین کار، مشخص کردن متهمهای ردیف اول است. در ادامه این مظنونین را به صف میکنم:
- کمبود زمان
- هزینۀ بالای کتاب
- نبودن تنوع در موضوعات
- دسترسی نداشتن به کتابهای مورد نیاز
- نداشتن اشتیاق
- نیاز نداشتن به خواندن
- حوصله نداشتن
در ادامه سعی میکنم هر کدام از این موارد را در ارتباط با خودم بررسی کنم. در نهایت به هر کدام از صفر تا پنج امتیاز میدهم. به این ترتیب که در صورت بیگناه بودن، امتیاز صفر تعلق میگیرد و در صورت مجرم بودن، پنج. شما هم میتوانید به صورت مجزا هر کدام از این عوامل را بررسی کنید و در نهایت مجرم ردیف اول خودتان را پیدا کنید.
کمبود زمان
سرعت خواندن برای هر کسی متفاوت است. برای من، خواندن یک صفحۀ استاندارد از یک کتاب بیش از یک دقیقه طول نمیکشد. پس برای خواندن سی صفحه، تقریبا به سی دقیقۀ متوالی زمان نیاز دارم. از طرف دیگر، پنج روز در هفته مشغول به کار هستم. با یک حساب سرانگشتی، دو ساعت در روز را برای انجام کارهای این چنینی فرصت دارم. اگر نیم ساعت از این دو ساعت را صرف کتاب خواندن کنم، یعنی در پنج روز کاری در هفته، میتوانم ۱۵۰ صفحه کتاب بخوانم. این در حالی است که دو روز آخر هفته را در تعطیلات به سر میبرم. پس به راحتی میتوانم یک کتاب داستانی ۲۰۰ الی ۳۰۰ صفحهای را در هفته بخوانم.
کتاب “راستۀ کنسروسازان” اثر جان اشتاین بک، نزدیک دو ماه است که در کتابخانۀ من به انتظار خوانده شدن خاک میخورد. کتابی با تقریبا ۲۰۰ صفحه که طبق محاسبات بالا، میتواند در یک هفته تمام شود. در صورتی که این اتفاق تا حالا نیفتاده و از صفحۀ ۳۰ کتاب فراتر نرفتهام.
دینگ دینگ! کمبود زمان، رفع اتهام میشود!
امتیاز: ۱
هزینه بالای کتاب
من در تمام این مدت رکود کتابخوانی، همچنان به خرید کتاب ادامه دادهام و قادر هستم با وجود قیمتهای بالا و کمرشکن کتاب، حداقل دو کتاب در ماه بخرم. ضمن این که وجود اپلیکیشنهای کتابخوانی و کتابهای الکترونیکی، خود باعث شدهاند که هزینه بسیاری از کتابها، حداقل به یک سوم قیمت کتاب چاپی کاهش پیدا کند. امانت گرفتن کتاب از دوستان و آشنایان و کتابخانه هم که جای خود. پس حداقل برای من، هزینۀ بالای کتاب شاید یک بهانۀ خوب، اما یک دلیل کاملا غیرمنطقی است.
امتیاز: ۰
نبود تنوع موضوعات
این یکی از آن دسته متهمانی است که بیگناهی از سر و رویش میبارد و کمتر کسی زیر بار گناهکار بودنش میرود. چرا؟ چون هیچ دلیل محکمهپسندی دال بر بیگناهیاش وجود ندارد و بیشتر به متهمی میماند که سر بزنگاه بر اثر یک بدشانسی در محل جرم آفتابی شده و به همین دلیل، دستگیر شده.
درست است که بازار کتاب آشفته است و تیراژهای پایین و تیغ سانسور، پا روی گلوی صنعت نشر گذاشتهاند. اما اینها به معنی کاهش تنوع موضوعی در حوزۀ کتاب نیستند. گواه این ماجرا انبوه ناشرانیاند که عمدتا به صورت تخصصی کار میکنند و سعی دارند برای عقب افتادن از این بازار رقابتی از عناوین جدید جا نمانند و آنها را روانۀ بازار کنند. پس در یک بررسی منطقی این مورد هم به لیست بیگناهان اضافه میشود.
امتیاز: ۰
دسترسی نداشتن به کتابهای مورد نیاز
امروزه عصر، عصر دسترسی است. فقط کافیست به یک تلفن یا موبایل و یک حساب بانکی دسترسی داشته باشید تا بتوانید هر آنچه میخواهید را سفارش دهید. البته صبر کنید، دسترسی شاید متهم ردیف یک نباشد، اما حداقل در ارتکاب جرم ناخواسته شریک است.
برای من لحظاتی پیش میآید که بر اثر توصیهی یک دوست کتابخوار به شدت برای خواندن کتابی اشتیاق پیدا کردهام و دلم میخواهد کتاب مذکور را درجا قورت دهم. اما فرایند فرسایشی پیدا کردن کتاب از کتابفروشیها حتی به صورتی اینترنتی یا تلفنی و منتظر ماندن برای رسیدن کتاب به دستم، بین آن همه اشتیاق تا لحظۀ خواندن فاصله میاندازد و دلیلی میشود بر نخواندن. همینطور بسیاری از مواقع پیش میآید که در لحظه به کتابی نیاز پیدا میکتم، اما نمیتوانم آن را به همان سرعت به دست بیاورم. پس برای من، نبود دسترسی سریع میتواند یکی از دلایل کتاب نحواندن باشد.
امتیاز: ۲
نداشتن اشتیاق
اشتیاق از آن دسته مفاهیم انتزاعی است که بیش از آنکه کمی و قابل اندازهگیری باشد، کیفی و شهودی است. به این معنی که تعریف من از اشتیاق میتواند متفاوت از تعریف شما باشد. پس بهتر است ذر دام تعریف این کلمۀ چموش نیفتیم. فقط به حس و تعریف شخصی خودم از واژۀ اشتیاق بسنده میکنم:
اشتیاق برای من، یعنی کنار گذاشتن همه چیز به خاطر فقط یک چیز!
زمانی این اشتیاق کتاب خواندن برای من به حدی بود که باعث میشد در نوجوانی در مراسم ختم مادربزرگ بین آن حجم از اندوه و گریه و زاری، گوشهای مشغول به خواندن جلاد لاغر از درن شان باشم. اشتیاق برای من از جنس ناتمام رها کردن امتحان پایانترم ریاضی مهندسی برای رسیدن به کتابفروشی پیش از تعطیل شدن بود.
اشتیاق چیزی شبیه این بود که هر روز کتاب سنگین وزن تاریخ هنر کمبریج را در کوله از این دانشکده به آن دانشکده بکشم تا بتوانم سر کلاسهای حوصله سربر اندیشۀ اسلامی و انقلاب، به طرز نامحسوسی دور از چشم استادهای همیشه عصبانی چند صفحهای بیشتر بخوانم.
با این تفاسیر، نداشتن اشتیاق تا اینجا به عنوان یک مقصر درست و حسابی شناخته میشود.
امتیاز: ۴
نیاز نداشتن به خواندن
من میدانم که نمیدانم و میدانم که باید قبل از مرگ هزاران چیز را بدانم. پس چرا همچنان به کتاب نخواندن دچارم؟ ندانستن درد دارد، و همین درد داشتن است که ما را وادار به حرکت میکند. اما ظاهرا من دچار یک بیحسی موضعی شدم که دیگر این دردهای عمیق و جانکاه را حس نمیکنم. شاید هم تبدیل به یک مصرفکننده شدم که به جای درمان این درد، به دنبال مخدر و مسکنی برای سرکوبش است. مخدر اصلی من: گوگل. چرا وقتی میتوانم برای پاسخ به ندانستههایم فقط یک کلیک خرج کنم، باید به سراغ خواندن کتابها بروم؟ درست است که این مخدرها من را به یک میانمایگی ابدی دچار میکند، اما آیا تا به حال هیچ معتادی با نصیحت دست از مصرف مخدر برداشته که من دومی باشم؟ پس راهحل چیست؟ فعلا نمیدانم. اگر شما پاسخی برای این پرسش دارید، لطفا با من هم به اشتراک بگذارید.
امتیاز: ۴
حوصله نداشتن
حوصله نداشتن یعنی ذهن من آنقدر شلوغ و پرسروصدا و پرترافیک است که دیگر جایی برای خواندن و دریافت معنی توسط کتاب ندارد. حوصله نداشتن برای من چیزی از جنس همهمه است. حتما تا به حال تجربه حضور در فضاهای شلوغ و پررفت و آمد را داشتهاید، مثلا بازار شب عید. عموما در چنین حالتی، آنقدر سر و صدا اطراف شما زیاد است که نمیتوانید صداهای جدید را درست تشخیص دهید و متوجه شوید. از طرفی از آن همهمهها هم چیزی دستگیرتان نمیشود، چون نامفهوم، بریده و بیمعنیاند.
ذهن من الان چنین حالتی به سر میبرد. پر از صداهایی که هیچ کدامشان به درد من نمیخورند و فقط فضای ذهنم را بیخود و بیجهت اشغال کردهاند، و برای ورود صداهای تازه از کتابها هیچ جایی باز نمیکنند. پس حتما به عنوان اعضای هیئت منصفه با من هم نظر هستید که حوصله نداشتن، متهم ردیف اول پروندۀ کتاب نخواندن من است.
امتیاز: ۵
ختم جلسه
این پست صرفا مجالی برای کنکاش بیشتر و واکاوی یک رنج برای من است. حالا که بیپردهتر با خودم روبرو شدم و توانستم تا حدی سرمنشا این مشکل را پیدا کنم، فرصت خوبی برای جستجو به دنبال راه علاج است. اگر به نتیجه رسیدم، حتما در همین بلاگ خواهم نوشت و البته که تجربهها یا نظرهای شما هم میتواند در این مسیر بیشتر به من کمک کند.
مینو جان برای من هم حوصله نداشتن متهم ردیف اول است، متهمی که با تنبلی درهم می آمیزد و شلم شوربای متعفنی را درست میکند!